[sarsabz.com]




طاهره فوایدی

بیــوگــــرافـی

 
کودکی – طاهره فوایدی در بیست و نهم نوامبر 1924 در خانواده ای بالای متوسط از شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش حبیب به کسب نسبتا پررونق «تولید صابون» اشتغال داشت. او با چندین زن عقدی و فرزندانی با گروه های سنی متفاوت، ساکن و مالک چندین خانه و باغچه اعیانی بهم چسبیده و موازی بود. حبیب که خود چوپان زاده ای بیش نبود از سال های جوانی به شهر کوچ کرده و به مدد بخت خوب و نیز کفایت و توانی که بخرج داده بود بعدها به سامان مالی درخشانی رسید. با سرمایه گذاری های بموقع امکانات تجاری اش را توسعه داده و در زمان کودکی طاهره به شیوه ای که مرسوم آن دوره بود پدر سالارانه برآن مجموعه اعیانی شامل واحدهای مسکونی و کارگاه های صابون پزی و بر کارگزاران خانگی و غیر خانگی حکومت میراند. از بام های وسیع خانه ها به منظور خشک کردن محصول صابون ها ی تازه پخته استفاده میشد و طاهره کوچک که بهمراه خواهر «تنی» اش طیبه ناگزیر از همزیستی با خیل برادران و خواهران «ناتنی» در یکی از خانه های آن مجموعه اعیانی تجاری بود، بعدها همیشه ایام سختی را بخاطر میآورد که میبایستی برای پشت و رو کردن صابون های نیمه خشک و یا برف روبی پشت بام ها به جمع دیگران ملحق شود. در اثنای همین دوران دشوار بود که مرگی زودرس خواهرش طیبه را هم از او گرفت و او بیش از پیش خود را تنها یافت. قبل از آن واقعه مادرش فاطمه مورد غضب پدر مستبد قرار گرفته و در محل جداگانه ای دور از او و در کنار فرزندان دیگری که پیش از طاهره و از شوهر نخستش بدنیا آورده بود زندگی میکرد. مختار شوهر اول فاطمه در واقع برادر بزرگتر حبیب بود که در سفر حج درگذشته بود و بنا به رسوم آن دوران حبیب با هدف سرپرستی از خانواده برادر متوفی اش فاطمه را به عقد خود درآورده بود. مسئول تنظیم روابط عاطفی تربیتی و کارگردانی امور داخلی خانواده بزرگ حبیب البته به عهده خورشید یکی از زنان عقدی بود که همه از کوچک و بزرگ احترام خاصی نسبت به او داشته و «خانم جان » خطابش میکردند. خورشید زنی بود لایق ، مهربان و در عین حال جدی و با «اتوریته» که سبکسری های بچه ها را کمتر تحمل میکرد. مثلا شمسی کوچکترین فرزند مشترک حبیب و خورشید که دو سال از طاهره کوچکتر بود و صمیمی ترین و نزدیکترین عضو خانواده به طاهره به حساب میآمد ، برای پوشیدن «شلیته تنبان» - نوعی شلوار ساتن براق مخصوص رقصهای قفقازی – و نواختن دایره زنگی در حین رقصیدن بطور پنهانی و به دور از چشم «خانم جان» به همراه طاهره و سکینه دخترعمویشان به سرداب های زیرزمین ، جائی که معمولا میوه جات ، ترشی و مواد خوراکی فسادپذیر را نگهداری میکردند رفته و نشاط و شادابی دوران بلوغش را به اینگونه سرریز میکرد. طاهره گاهی مجبور میشد به شمسی نهیب زده و خطر زیاده روی های او و خشم احتمالی خانم جان را یادآوری کند.
در دوران « کشف حجاب» در ایران – دوره ای که در آن بدستور« رضاشاه» پوشش سنتی بزور حکومت دیکتاتوری لغو و کلیه شهروندان مرد مکلف به پوشیدن لباس های اروپائی شده و استفاده از چادر و روسری هم برای زنان و دختران اکیدا ممنوع اعلام گردید- طاهره یازده ساله از ادامه تحصیلات ابتدائی با همه شوق و ذوقی که به آن داشت محروم ماند. فشار مامورین یونیفورم پوش دولتی برای « حجاب زدائی» و تشویق مردم برای روی آوردن به جلوه های مدرن اجتماعی از یک سو و مقاومت بسیاری از خانواده ها از سوی دیگر طاهره را هم مانند برخی از معدود دانش آموزان دختر خانه نشین کرد. در آن دوران خانواده های مومن بدلیل تعصبات خرافی از تحصیل فرزندان دخترشان در مدارس تازه تاسیس ممانعت میکردند. اما طاهره و شمسی به لطف برادران و پسر عموهای روشنفکرشان مشکلی در این مورد نداشتند. مسئله « کشف حجاب» موضوعی نبود که بتوان حبیب و خورشید خانم را با آن همراه و همگام کرد. بنابراین هر دو خواهر از رفتن به مدرسه منع شدند. چندی بعد برای دختران خانواده معلم خصوصی آوردند.مناسبات عاطفی رقیقی که در آن ایام بین معلم سرخانه و طاهره سیزده ساله برقرار شده بود برای اولین و شاید آخرین بار طعم واقعی عشق را به طاهره چشاند. «علی» یکی از منسوبین فامیلی و امین خانواده بحساب میامد. به همین دلیل و باتوجه به شایستگی آموزگاری مامور آموزش دخترها در خانه شده بود. او در نامه های پرشوری برای طاهره از عشق مینوشت. اما واقعه ای مسیر زندگی طاهره و خانواده اش را تغییر داد. حبیب بدنبال حادثه شوم سقوط از بام یکی از خانه ها که در حین سرکشی و کنترل صابون ها رخ داده بود چند هفته ای را در بستر گذراند و سپس درگذشت. پس از وی زمام امور شغلی و خانوادگی بدست مهدی فرزند ارشد خانواده افتاد. مهدی بدلیل بروز اختلافات مالی با برادران و پسرعموهایش قربان ، حسین، میرزاآقا، ابراهیم، عبدالحسین و اکبر دچار سوء مدیریت در اداره امور تجاری گردید و دیری نپائید که دامنه این اختلافات به از هم پاشیدگی اساس خانه ها وکارگاه ها منجر شد. آنها که موقعیت سنی شان اجازه میداد و قدرت و یا اختیاراتی دارا بودند و دستی در اداره قبلی چرخ های تولیدی و اداری داشتند با اعمال قدرت در تقسیم ارث پدری در حد توان دارائی و اموالی را تصاحب و راهشان را جدا کردند. برای دخترهای جوان خانه هم هرچه سریع تر میبایستی شوهری دست و پا کرده پرونده شان را می بستند. ابراهیم برادر ارشد طاهره (از مادر) که پسر عموی مهدی محسوب میشد فهیم ترین و در عین حال جسورترین عضو فامیل به حساب میامد، در آن دوران درگیر مبارزات سیاسی علیه حکومت رضاشاه بود و فرصتی برای مداخله وتاثیرگذاری به اوضاع در شرف تحول خانواده ای که طاهره جزئی از آن محسوب میشد را نداشت. قربان کارگاه صابون سازی جداگانه ای را هدایت میکرد و او هم درگیر مسائل تجاری و ماجراجوئی های عشقی خود بود. عبدالحسین و اکبر هم در آن ایام خود را برای سفری به باکو و تفلیس که تعاریف زیادی از آن شنیده بودند آماده میکردند تا عازم آنطرف مرزهای شمالی شوند . و بالاخره حسین هم بدون مشورت بی آنکه حتی به کسی اطلاع بدهد بعنوان کارآموز و بعدها هدایت کننده لوکومولیوهای موسسه دولتی تازه تاسیس راه آهن به استخدام رسمی آن سازمان درآمده و در شهر اهواز مستقر شد. حسین بیش از بیست و اندی سال از میان بستگانش ناپدید بود . او طی آن سالیان غیبت به تناوب زمانی دوبار ازدواج کرد و پدر فرزندانی چند از هرکدام از همسران خود شد. بعدها هم در سنین بالای میانی حسین مجددا ناپدید و این بار دیگر هیچکس از سرنوشتش خبری نیافت .
سن طاهره هنوز به پانزده نرسیده بود که ناخواسته پایش به وصلتی کاملا بی تناسب و ستمکارانه کشیده شد. صحنه گردان اصلی این کمدی درام را « بتول» همسر نخست قربان و مادرش « مشهدی خانم» ایفا میکردند. البته دیگران هم تلویحا مهر تائید برآن زدند. .
مشهدی خانم از ثروت افسانه ای « شاه داماد» تعریف ها میکرد و طاهره که هنوز در تخیلات کودکانه اش به سر میبرد پیش خود خیال میکرد که با ازدواجش از بلبشوی حاکم بر خانه نجات یافته و با استقلال مالی خواهد توانست ملجئی برای مادر شوریده بختش شود . او بخوبی میدانست که روی علی نمیتواند چنین حساب هائی باز کند. اغواهای مشهدی خانم و بتول هم امکان هرگونه تمرکز فکری و اندیشه درست راازاو سلب کرده بود. طاهره حتی مجال نیافت قبل از خوانده شدن خطبه عقد شوهر آینده اش را ولو به « یک نظر» نگاه کند. و چنین بود که در یک گیجی معصومانه توانست علی را نادیده گرفته و با « عشقی فرو خورده» بر سر سفره عقد بنشیند. .
شاه داماد مردی بود 65 ساله به نام « محمدتقی» که البته به طاهره 45 ساله معرفی شده بود. محمدتقی 30 سال آخر زندگی اش را در کشور آلمان بسربرده و علیرغم ثروت و مکنتی که در آنجا بهم زده بود به دلایلی بیشتر مذهبی همسر اروپائی اختبار نکرده و اصرار داشت با هموطنی مسلمان وصلت کند تا فرزندانی ایرانی و مسلمان از خود به یادگار گذارد.
حاج محمدتقی مردی بود با ظاهری مدرن ، بسیار شیک پوش ولی سخت مقید به باورهای اسلامی . او برپایه تجارب فراوان از زندگی پرفراز و نشیب گذشته اش و تسلط به نوعی روانشناسی ذاتی ، چنان برق تشخصی در اطرافیان القا میکرد که احترام حاصل از آن ، آشکارا ظن منفی ترکیب نامناسب حائل بین خود و طاهره را در اذهان راه نمیداد.
جاه و جلال منزل باشکوه واقع در محله اعیان نشین "باغ اجلال الدوله" در منطقه منیریه تهران با وسائل لوکس و مبلمان شیک که جلوه ای اروپائی و کاملا متفاوت به خانه شان داده بود و در متن آن کارکنان بخدمت گرفته شده از شوفر و باغبان و آشپز گرفته تا امربران و کلفتان و نیز خوش آمد گویانی از حلقه فامیل و آشنایان که بصورت مجموعه ای از "مگسان گرد شیرینی" مدام حضور داشتند هم به این توهم پروبال داده و همه چیز را عادی و طبیعی جلوه میدادند
خود طاهره را اما بیش از هرچیز ویژگی دیگری در مقابل شوهر قانونی اش به تاثیر میکشید. "پاپا" آنطوری که طاهره بعدها همیشه از وی یاد میکرد یک "جنتلمن" بود
"پاپا" ثروت هنگفتی را باخود از اروپا به ایران آورد. بعد خواهرانش "سلیمه" و "فاطمه صغرا" و از طریق آنان افراد واسطه دیگری را مامور جستجوی پروسواس ولی فشرده و پیگیر برای انتخاب همسر دلخواهش کرد.
از میان مشخصات همسر واجد شرایط، داشتن اصالت خانوادگی ، اعتقاد به مبانی دینی ، سلامت کامل روانی و جسمی ، حدنصاب قد و وزن ، حتی سایر اندازه های اندام که عینا از یک مانکن معروف آلمانی در آن سال ها الگوبرداری شده بود . جزء مندرجات این گزینش به حساب میامد.


. . .


[sarsabz.com]