[sarsabz.com]        




پنجمین خورشید




داستان پنجمین خورشید یک ماجرای خیالپردازانه است ، سفر در زمان ، سفر به آینده ای البته نه چندان دور و بازگشت دوباره به زمان حال ، ماجرا در تهران و در سال 1364 خورشیدی اتفاق میفتد و به باور من افسانه ای است بس شیرین.

محسن جوان موقر و معقولی است از خانواده ای کم بضاعت که با خواهر بزرگتر و مادرش در خانه اجاره ای شان در خیابان نواب چهارراه مرتضوی سکونت دارد ، او در یک تعمیرگاه اتومبیل کار میکند و کارفرمایش انوش ، مرد میان سالی است که تمایل به ازدواج با خواهر محسن را دارد ، البته به دلیل ملاحظات ناموسی موضوع را هنوز با محسن درمیان نگذاشته اما خواهرش مریم ، مادرش اکرم و البته بسیاری دیگر از موضوع آگاهند . انوش طبعا در مقام کارفرما توجهی خاص به محسن دارد ، لاجرم یکی از همکاران محسن با افشای موضوع با او درگیر میشود و محسن به حالت قهر از خانه شان میرود و تصمیم میگیرد آن شب را با صمیمی ترین دوستش همایون بگذراند.
همایون که کارگر یک کارگاه درودگری است آن شب را بصورت نگهبان در باغ تفریحی کارفرمایش که بیرون شهر واقع است میگذراند و محسن در آن شب میهمان او در همان باغ است ، کارفرمای همایون مرد متمولی است و اداره کارگاه درودگری صرفا کار پوششی اوست ، او به انواع امور خلاف از جمله قاچاق آثار عتیقه اشتغال دارد و در این روزها از ترس حملات هوائی عراق از تهران خارج شده و به سفر شمال کشور رفته است. محسن درد دل هایش را برای دوست خود باز میکند و از این که خواهرش به دلیل فقر و برای رهائی از این مسکنت و شاید هم برای یاری رسانی احتمالی مالی به مادر و برادرش تمایل به تن دادن به ازدواج ناخواسته اش با انوش را دارد ، بسیار خشمگین است ، محسن و همایون هردو بر این باورند که چنانچه مفری برای رهائی از فقر پیدا کنند ، خواهند توانست مریم را از این ازدواج نامتناسب منصرف کنند. در ان شب کذائی که محسن و همایون در باغ بیرون شهری کارفرمای همایون حضور دارند ، حمله هوائی عراق به تهران صورت میپذیرد و تصادفا یک بمب در همین باغ میفتد که در اثر اصابت آن ، حفره ای در مرکز محوطه باغ ایجاد میشود . پس از لحظاتی محسن و همایون کنجکاوانه سراغ حفره میایند و متوجه میشوند که حفره ایجاد شده به زیر زمینی راه گشوده است ، زیرزمینی مخفی که کارفرمای همایون مقادیر معتنابهی آثار عتیقه قاچاق را در آن زیرزمین پنهان کرده است . هردو به سرعت و البته با زحمت وارد این زیرزمین شده و به بررسی آثار عتیقه چیده شده در قفسه ها میپردازند که سروصدا و هیاهوی همسایگان ، که به سراغ محل اصابت بمب آمده اند آنان را دست پاچه میکند و محسن با همآهنگی با همایون مقادیری از عتیقه ها را با عجله برداشته و در گوشه ای از باغ موقتا مخفی میشود و پس از دقایقی در حالی که همسایگان به همراه مامورین کمیته در حال گفتگو با همایون هستند ، محسن با عتیقه های همراهش با استفاده از تاریکی محل را ترک میکند.
در دیدارهای بعدی همایون و محسن با کمک یکی از خلاف کاران «منوچ» با یک خریدار آثار عتیقه دیدار میکنند و در این دیدار محسن به فراست در مییابد که آثار در دستشان دارای ارزشی بسیار است ، بنابراین در چانه زنی هایشان سختگیری به خرج داده و به توافق لازم نمیرسند و از خانه خریدار بیرون میایند. اما همایون که در این میان برای رسیدن به پول نقد شتاب دارد از رفتار محسن خشمگین است و پس از یک مشاجره گفتاری کوتاه ، بالاخره رضایت میدهد که با تدبیر محسن پیش بروند.
محسن با خاطری آسوده و در زیرزمین منزل خودشان و به دور از چشم مادر و خواهرش ضمن بررسی و بازنگری در آثار عتیقه در دستش به یک کتیبه بر میخورد به اندازه تقریبی یک بشقاب کوچک که بر سطح آن نقش پنج خورشید حکاکی شده است ، چهارتای آن در اطراف و یک خورشید در وسط ، محسن به این خورشیدها خیره میشود و به نظرش این نقش خورشیدها بسیار آشنا میایند ، او بالاخره درمیابد که این خورشیدها شباهت انکارناپذیری به یک قطعه طلای سینه ریز متعلق به مادرش دارند و بلافاصله بسراغ کمد رفته و گردن بند مادرش را از کشوی کمد خارج میکند و با حیرت در میابد که بلی ، نقش حکاکی شده خورشید بر سطح کتیبه عینا برابر است با گلوبند طلای مادر ، محسن به زیرزمین بازمیگردد و برای اطمینان بیشتر این انطباق تصمیم میگیرد گردنبند طلا را درون حفره خورشید حکاکی شده قرار بدهد ، اما به محض نزدیک کردن قطعه طلا به محل حکاکی ، به ناگهان نور و اشعه سرخ رنگ غریبی همه جا را دربرمیگیرد و لرزشی همانند زلزله در آن زیرزمین رخ میدهد ، محسن با حیرت و وحشت ، به دنبال تکرار چندباره و پس کشیدن دستش ، بالاخره با اصرار قطعه طلا را درون یکی از خورشیدهای موجود بر روی کتیبه جای میدهد. این بار به ناگهان اشعه ای بمراتب پرنورتر و لرزشی بس شدیدتر خانه را میلرزاند و محسن از شدت روشنائی قادر به دیدن چیزی نیست ، اما پس از لحظاتی نور شدید برطرف میشود و محسن میتواند اطراف را ببیند. او با شگفتی بسیار مشاهده میکند که دیگر در زیرزمین منزلشان نیست ، بلکه درست در وسط یک بزرگراه پرترافیک بر سطح جاده نشسته است و چیزی نمانده که اتومبیلی به او برخورد کند ، و با شوک حاصله از صدای گوشخراش بوق اتومبیل های عبوری به سرعت و دست پاچه به کنار اتوبان میدود.

محسن با قراردادن قطعه طلای مادرش بر روی یکی از خورشیدهای کتیبه ، سفر در زمان کرده است و از سال شصت و چهار به سال هشتاد و هشت خورشیدی پرتاب شده است! .

علیرضا افخمی سینماگر صاحب نام ، بر اساس این داستان تخیلی که فیلمنامه آن را نیز خود او با همکاری سجاد ابوالحسنی نگاشته ، در اوائل سال هشتاد و هشت خورشیدی یک سریال تلویزیونی در بیست و یک اپیزود ساخته که بسیار دیدنی است .



برای آگاهی از دنباله داستان از شما دعوت میکنم با کلیک کردن بر روی لینک های زیر بیست و یک اپیزود «پنجمین خورشید» را دانلود و تماشا کنید .

با کلیک بر روی لینک یک صفحه تازه باز میشود ، صبر کنید تا شمارش معکوس به آخر برسد سپس در همان محل شمارش معکوس بر روی (Regular Download) کلیک کنید ، با کمی مکث دانلود آغاز خواهد شد که لازم است مقداری صبور باشید .


[sarsabz.com]